وقتی خدام امام رضا با پرچم سبز و نوای «ای صفای قلب زارم» وارد بیمارستان شدند، اشکها از زیر ماسکها و پشت چشمان خسته همراهان جاری شد. امروز قرار بود یک درد کم شود، نه از تن بیماران، که از دل خانوادههایی که زیر بار هزینهها خم شده بودند. به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ […]
وقتی خدام امام رضا با پرچم سبز و نوای «ای صفای قلب زارم» وارد بیمارستان شدند، اشکها از زیر ماسکها و پشت چشمان خسته همراهان جاری شد. امروز قرار بود یک درد کم شود، نه از تن بیماران، که از دل خانوادههایی که زیر بار هزینهها خم شده بودند.
به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، در ورودی بیمارستان هنوز کامل باز نشده بود که بوی آشنا بویی میان گلاب و اسفند و خاطره در راهروها پیچید. انگار کسی هوای حرم را یکجا در آغوش گرفته و تا اینجا کشانده باشد.
بنابر روایت فارس، از دور، صدای قدمهای آرام چند نفر که پرچم سبز را در دست داشتند، پشت هم میآمد، انگار که زائران سحرگاهی حرماند، با این تفاوت که این بار مقصدشان صحن نبود، اتاقهای بیماران بود.
حرکتی که دلها را آرام کرد و شرم را از چهرهها پاک
امروز پویش «آقا حساب کردند» آستان قدس رضوی، مهمان یکی از بیمارستانهای اطراف مشهد شده بود، پویشی که چند سال است بیسروصدا، دلهای بسیاری را آرام کرده و شرم بسیاری از چهرهها را پاک کرده است، برنامه ساده است اما اثرش عمیق.
خدام با پرچم گنبد وارد بیمارستان میشوند، حال و هوا را امامرضایی میکنند، کمی اشک، کمی امید و کمی تکیهگاه به بیماران میبخشند و در نهایت، همانطور که از نام پویش پیداست، صورتحساب بیماران نیازمند را «آقا» حساب میکند. امروز نیز همین حال بود، اما هربار ماجرا رنگ تازهای دارد.
پرچمی که هوا را تازه میکند
هنوز به بخش داخلی نرسیده بودند که نگاهها یکییکی از تختها بلند شد. پرچم سبز، زیر نور مهتابیهای سرد راهرو، گرمای خودش را داشت، انگار نوری از جنس دیگری در فضا پخش شده بود. یکی از همراهان بیماران که از چند ساعت بیخوابی چشمانش سرخ شده بود، آهسته زیر لب گفت: «همین که پرچم گنبد رو میبینم انگار یه امید تو دلم زنده میشه.»
پرستاران، که معمولاً با عجله بین تختها رفتوآمد میکنند، اینبار قدمشان کندتر شده بود. انگار آنها هم میخواستند چند ثانیه بیشتر این حس را مزهمزه کنند.
در اتاقی، پیرمردی که دستش به سرم وصل بود، به محض دیدن پرچم، اشکهایش آرام روی صورت چروکیدهاش راه افتاد. دستش را بالا آورد و گفت: «سلام ما رو برسونید… فقط همین.» خادمها نزدیک رفتند، پرچم را بالای سرش چرخاندند، و صدای آرام صلوات، فضای تنگ اتاق را گستردهتر کرد.
نباتی که دستبهدست میچرخد
سفره کوچکی باز کردند و نباتهای متبرک را میان بیماران پخش کردند. ردیف تختها حالا شبیه به مهمانی کوچکی شده بود که میزبانش امام رضاست. نوجوانی که روی تختش نشسته بود و از درد نمیتوانست خوب تکان بخورد، وقتی یک دانه نبات در دستش گذاشتند، لبخندی کمجان زد و مادرش گفت: «سه روزه نخندیده… خدا خیرتون بده.»
نبات، نمک متبرک، صلوات و نگاههای پر از امید… بیمارستانی که چند ساعت قبل جز صدای دستگاهها و قدمهای خسته پرستاران چیزی در آن نبود، حالا پر شده بود از زمزمههایی که آرامش را در هوا میپاشیدند.
نوای «ای صفای قلب زارم»
وقتی مداح شروع کرد: «ای صفای قلب زارم…» انگار کسی در دل بیماران پرده قدیمی و آشنا را کنار زده باشد. چند نفر همان لحظه دست بر سینه گذاشتند. زنی میانسال که کنار تخت همسرش نشسته بود، بیآنکه متوجه باشد اشک روی صورتش میلغزید. آهسته گفت: «این صدا رو که میشنوم، انگار خودم تو صحن انقلابم…»
مداحی در راهرو پیچید و نور مهتابیها هم دیگر سرد نبودند، گرمای اشک، گرمای دل، گرمای امید… همهچیز درهم گره خورده بود. حتی پزشکان که معمولاً بهدلیل عجله فرصت ایستادن ندارند، چند لحظه کنار راهرو مکث کردند.


چرخش پرچم بالای تختها
یکییکی خدام کنار تختها رفتند، پرچم را بالای سر بیماران میچرخاندند، صلوات میفرستادند و حال و هوای اتاقها را عوض میکردند. کنار یکی از اتاقها، جوانی که پایش در تصادف شکسته بود، دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «این کار شما فقط روحیه نیست… انگار یه نیرویی میاد تو بدن آدم.»
همراهش توضیح داد که چند ماه است بیکار شده و هزینه عمل و داروها مثل کابوس روی سرشان افتاده. وقتی شنید که «پویش آقا حساب کردند» آمده برای کمک، چند ثانیه نه حرف زد و نه پلک زد، فقط نگاه کرد. همان نگاه پر از ناباوری که انسان در لحظههای بزرگ زندگی دارد.
حسابی که سبک میکند
پس از پایان مداحی و زیارتنامه، خدام به بخش اداری بیمارستان رفتند. بارها در گزارشهای رسمی از این بخش نوشته شده، اما از نزدیک دیدنش چیز دیگری است. پروندههایی روی میز بود، برگههایی که هرکدام وزن سنگینی روی دوش یک خانواده گذاشته بودند. حالا قرار بود «آقا» این سنگینی را بردارد.
خادمها با هماهنگی مددکاری، پرونده بیماران نیازمند را جدا کردند، برخی جوان، برخی پیر، برخی کودک… مسئول حسابداری بیمارستان وقتی امضای خادمان را پای برگهها دید، لبخند زد و آهسته گفت: «ای کاش همیشه این صحنه رو ببینم… امروز چند تا خونواده با خیال راحت میرن خونه.»

در همان لحظه مردی که گوشه راهرو ایستاده بود، وقتی متوجه شد صورتحسابشان پرداخت شده، دو دستش را روی صورتش گذاشت، سرش را پایین آورد و فقط تکرار کرد: «الحمدلله… الحمدلله…» هیچ چیز در آن صحنه اغراق نبود. خستگی، فشار مالی، نگرانی از فردا… انگار همهچیز یکجا فرو ریخت.
حال و هوایی که عوض شد
وقتی برنامه به پایان رسید، چیزی در بیمارستان مانده بود، نه پرچم، نه خدام، نه صدای مداحی… اما حال و هوا، همان حال و هوای چند ساعت قبل نبود.
پرستاری که نزدیک ایستگاه پرستاری نشسته بود، گفت: «شما نمیدانید امروز چه کردید… این مقطعی نیست، انرژی مثبتش چند روز میمونه. بیمارا انگیزه میگیرن، ما هم روحیه میگیریم.» و راست میگفت. بیمارستان، با همه دردها و نگرانیهایش، امروز چندساعتی رنگ دیگری گرفته بود؛ رنگ سبز.
از راهرو که بیرون آمدم، به این فکر میکردم که شاید یکی از دلایل محبوبیت این پویش، همین بیواسطهبودن آن است. بیهیاهو، بیتریبون، بیتکلف. نمیآیند عکس بگیرند، میآیند اشکها را پاک کنند. نمیآیند بگویند چه کردیم، میآیند باری از دوش کسی بردارند و چقدر این سادگی، شبیه صاحب همین پرچم است.
پایان یک روز، آغاز یک امید
بیماران به اتاقهایشان برگشتند، پرستاران دوباره مشغول کار شدند و نور مهتابیها همان سردی همیشگیشان را پیدا کردند، اما چند چیز در دلها باقی مانده بود،امید، آرامش، تکیهگاه و احساسی شبیه قدمزدن در صحن انقلاب.


پویش «آقا حساب کردند» شاید فقط پرداخت یک صورتحساب باشد، اما در حقیقت، برای بسیاری آغاز دوبارهای است، آغازی که گاهی با یک دانه نبات، یک پرچم سبز، یک صدا از حرم و یک نگاه مهربان شروع میشود.
کد مطلب ۲۱۵۵۱۰۷
- خرید ارزان بلیط هواپیما از ۹۰۰ ایرلاین رزرو ارزان ۱.۵ میلیون هتل در سراسر دنیا خرید آنلاین بلیط قطار با بهترین قیمت انواع تورهای مسافرتی، برای هر نوع سلیقه اخذ ویزای آنلاین ۵۰ کشور در کوتاهترین زمان صدور فوری انواع بیمه مسافرتی داخلی و خارجی
-
مخارج را امام رضا حساب کرد؛ شما فقط مراقب بیمارتان باشید
-
مجازات زنا و فلسفه اجتماعی آن
-
ببینید| چگونه دعای فرج بخوانیم؟ + قرائت دعای سلامتی امام زمان(عج) توسط رهبر انقلاب
-
قصه پرفراز و نشیب مسجد اردبیلیها در محله سنگلج
-
ازدواج از آمادگی شروع میشود نه از انتخاب
-
آیا وصیت به تقسیم مساوی ارث بین فرزندان درست است؟


























