متاسفانه قدرناشناسان دستدردست خالصسازان و هیاهوگران، قدر و قیمت ظرفیتی چون ظریف را ندانستند و در شرایطی که دونالد ترامپ تازه به کاخسفید بازگشته بود، به هر بها و بهانه، توانمندترین دیپلمات نظام سیاسی را از مسئولیت کنار گذاشتند و حتی معاونتی فرمایشی و نمایشی را برای او وا نگذاشتند. به گزارش خبرآنلاین روزنامه هم […]
متاسفانه قدرناشناسان دستدردست خالصسازان و هیاهوگران، قدر و قیمت ظرفیتی چون ظریف را ندانستند و در شرایطی که دونالد ترامپ تازه به کاخسفید بازگشته بود، به هر بها و بهانه، توانمندترین دیپلمات نظام سیاسی را از مسئولیت کنار گذاشتند و حتی معاونتی فرمایشی و نمایشی را برای او وا نگذاشتند.
به گزارش خبرآنلاین روزنامه هم میهن نوشت:حالا نزدیک به ۱۰ماه از آن روزها میگذرد. ظریف ماههاست در دولت جایی ندارد (و از طنزهای تلخ زمانه، یکی هم اینکه او در دولتی جا ندارد که خود رئیس شورای راهبردی تشکیل آن بود). رفتن ظریف درست در روزهایی رخ داد که چشمانداز سختتر شدن اوضاع بینالمللی ایران
برای هر چشم غیرمسلحی آشکار بود. درست همچون لشکری که در روز جنگ، سپهسالارش را کنار گذارند. مجوز مذاکرات غیرمستقیم با آمریکا هم درست زمانی داده شد که آمریکاشناسترین دیپلمات نظام، از مسئولیت حداقلیاش کنار رفت تا حتی به اندازه مشاور و مدیر اتاق فکر دولت هم نتواند در روند مناسبات و مذاکرات تاثیر گذارد. خروجی این به میدان رفتن بدون سپهسالار و ناآشنایی و خودفریبی در قبال مناسبات امروز جهان، در ناکام ماندن مذاکرات مســــقط رخ نمود.
باور کردن این تحلیلهای خودساخته که «فرقی بین بایدن و اوباما و ترامپ نیست» و نادیده گرفتن ابعاد روانشناسی و راهبردی دولت کنونی آمریکا، باعث شد این تصور شکل گیرد که با همان سیاست کشتن و خریدن زمان که در دوران اوباما و بایدن اتخاذ شد و با ادبیات تحکم و تصلب، میتوان برابر ترامپ هم ایستاد؛ آنهم «ترامپ دوم» که اولاً، متحدی رادیکالتر و تندروتر از خود همچون بنیامین نتانیاهو دارد که در پی برهمزدن نقشه خاورمیانه است و ثانیاً، متأثر از شرایط جنگ اوکراین و اتهامات مطرح علیه ایران، از حمایت تمامقد قدرتهای اروپایی برخوردار است (وضعیتی که در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ وجود نداشت و به مخالفت صریح تروئیکای اروپایی با خروج آمریکا از برجام و رایزنیهای آنان برای احیای توافق هستهای در دوران بایدن تا قبل از جنگ اوکراین انجامید).
خروجی این وضعیت، ناکام ماندن مذاکرات با آمریکا و در ادامه جنگ ۱۲روزه بود. ترامپ بلافاصله پس از پایان مهلت اعلامیاش برای دستیابی به توافق با ایران، مجوز حمله را به اسرائیل داد؛ اتفاقی که در دوران اوباما یا بایدن، غیرقابلتصور بود. ترامپ اما مجوز حمله به ایران را داد. چنین بود که پهپادها و هواپیماهای مهاجم، پیش از هرچیز، تحلیلهای سادهانگارانه از مناسبات جهانی و یکی پنداشتن دولتهای آمریکا در نزد تحلیلگران و تصمیمسازان تندرو ایرانی را هدف گرفت و از اعتبار انداخت.
آن جنگ کوتاه اما پرهزینه بود. هزینههای آن جنگ (چه در بُعد اقتصادی و چه در بُعد تجهیزاتی و زیرساختهای آفندی و پدافندی) همچنان بر دوش کشور سنگینی میکند. هزینه بزرگتر اما، تداوم فضای بلاتکلیف و تردیدآلود «نه جنگ، نه صلح» است که چه مدیران و صنعتگران و فعالان و شهروندان داخل کشور و چه مشتریان و ناظران خارج از کشور را متأثر میسازد و حتی مقامات عالی کشور نیز، در هفتههای اخیر چندینبار نسبت به پیامدهای تداوم این فضا ابراز نگرانی کردهاند.
مجموعه این شرایط، وضعیت کشور را در روزهای پایانی پاییز به نقطهای رسانده که شاهدیم. وضعیتی که جز وارونهنمایان و رویاپردازان رسیدن به پاستور و بهرهمندان از آن، کسی آن را قابلتحمل نمیداند و روزنی از نور در ته تونل تاریک نمیبیند.
حسن روحانی اما در این فضا و شرایط، از «امکان گشایش» گفته است و «بنبست در سیاست خارجی» را رد کرده است.
او که سابقه مسئولیت در دو پرونده عمده سیاست خارجی ایران (جنگ هشتساله و هستهای) را در کارنامه دارد؛ از امکان گشودن روزنه در وضعیتی سخن میگوید که اکنون دیگر ملغمهای است از جنگ و هستهای (و خود جنگ ۱۲روزه مرتبط با منازعاتی چندبعدی است در موضوعات موشکی، منطقهای و عادیسازی که طرف آمریکایی خواستار تعیین تکلیف ایران در قبال آنهاست).
چنین شرایط پیچیدهای (که حتی با پذیرش تعطیل غنیسازی هم حل نمیشود)، نیازمند تغییر نگاه مبنایی در سیاست خارجی است. اگر در مقطع برجام یا پایان جنگ، تغییر روند امور در حد تاکتیکی و با هدف مقطعی کاهش تنش و رفع تحریم بود؛ در شرایط کنونی، بعید به نظر میرسد انعطاف موردی و نرمش مقطعی حاصلی در بر داشته باشد.
ایران امروز در نقطهای قرار دارد که نیازمند گفتوگویی صریح و انتقادی در قبال راه طیشده در سیاست داخلی و خارجی است. اگر پروژه «وفاق» و تاکید مکرر مقامات عالی نظام بر «انسجام و اجماعسازی داخلی» را حرکتی در داخل با هدف کلی و کلان به حاشیه راندن خالصسازان و سطحی از عادیسازی مواجهه حکومت و جامعه بدانیم و آن را نشانه تغییری مبنایی (هرچند بطئی و پردستانداز) در سیاست داخلی تلقی و تعریف کنیم؛ ناچار در کنار آن، به تغییری مبنایی در سیاست خارجی نیز نیاز است. چراکه به قول قدیم روحانی که حال اثبات و عیان شده است، آب خوردن مردمان هم وابسته به رفع بحران خارجی است.
رویکرد این تغییر مبنایی، ارائه تصویری جدید از ایران است که در آن، نوعی «موازنه مثبت» برای همکاری و ارتباط با همه قدرتهای جهانی و منطقهای و نیز پذیرش الزامات آن در دستور کار قرار گیرد. البته، زمان مناسب و مساعد برای چنین تغییری، در مقطع پس از برجام بود که ازیکسو، نیروهای میانهرو و دموکرات زمام امور در آمریکا را در دست داشتند و از سوی دیگر، ایران در شرایط بیثبات منطقه و در مقطع ظهور جریانهایی چون داعش و حوثیها و نیز متزلزل بودن کشورهایی چون لبنان، سوریه و عراق از نفوذ و ابزارهای چانهزنی گستردهای برخوردار بود؛ ابزارهایی که تا حد زیادی از دست رفته است و در نقاطی چون سوریه و لبنان، حتی به جای فرصتهای پیشین، ایران با تهدیدها و تعارضهای جدی مواجه شده است. در برابر چنین پازل درهمریختهای، دو رویکرد میتوان اتخاذ کرد.
رویکرد نخست، از آن تندروهای داخلی و درعینحال اپوزیسیون سرنگونیطلب خارجی است که هر دو طبق معمول از دو مسیر متفاوت به یک نتیجه مشترک میرسند و آن اینکه سیاست خارجی جمهوری اسلامی قابل تغییر نیست. تندروهای انقلابیگرای داخلی، بسیاری از موضوعات و حوزههای سیاست خارجی را در قالب اصولی حیثیتی و لایتغیر تعریف و تصویر میکنند که بدون آنها، جمهوری اسلامی هویت و معنایی نخواهد داشت و ازاینرو، بر غیرقابلتغییر بودن آنها پای میفشارند (مشابه بحثی که در مسائل اجتماعی از قبیل حجاب دارند).
اپوزیسیون سرنگونیطلب نیز که تجربه ۱۴۰۱ نشان داد بهرغم همه تدارکها و سودجوییها از رخدادهای داخل کشور، نه توان رهبری و نه توان سازماندهی حرکتی انقلابی و پیشبرد رویاهای براندازانه خود را ندارد؛ میکوشد با غیرقابل تغییر نشان دادن سیاست خارجی جمهوری اسلامی، قدرتهای خارجی را برانگیزد تا هرچه سریعتر پروژه «رژیمچنج» را در دستور کار قرار دهند و در این جهت، حتی نابودی زیرساختها و کشتار غیرنظامیان را نیز توجیه و تبیین تئوریک و حتی فقهی! میکنند.
رویکرد دوم اما، مبتنی بر مشیای تجدیدنظرطلبانه و بازاندیشانه است. در این رویکرد، بقای ایران و در مرحله بعد نظام سیاسی، اولویت و ضرورت اصلی و مبنایی است و تغییر سیاستها و راهبردها، امری فرعی و ثانویه تعریف و تلقی میشود؛ هرچند رنگ و لعابی هویتی و حیثیتی داشته باشد. در این نگاه، بازاندیشی، تغییر و تجدیدنظرطلبی اتفاقاً در موضوعاتی معنا و مفهوم دارد که وجه هویتی و مبنایی داشته باشد؛ و الا تغییر در سطح تاکتیکی و مقطعی که نیاز به بازاندیشی و تجدیدنظرطلبی ندارد. در چنین رویکردی، الگوهایی چون چین دنگ شیائوپنگ بهعنوان نمونه موفق و بهنگام تجدیدنظرطلبی در ساختاری انقلابی قابل یادآوری است؛ در برابر الگوهای ناکام و دیرهنگامی چون پروستروئیکا و گلاسنوست میخائیل گورباچف که نتوانست کشوری فرسوده و درمانده در بند شعارهای ایدئولوژیک چون اتحاد جماهیر شوروی را از سراشیبی فروپاشی نجات دهد.
سخنان اخیر حسن روحانی، متکی و مبتنی بر چنین رویکردی است؛ رویکردی که در صورت اتخاذ آن، رویای طیفهای رادیکال پوزیسیون و اپوزیسیون (خالصسازان و سرنگونیطلبان) نقش بر آب خواهد شد. به همین جهت است که هر دو طیف، از به میدان آمدن و حتی سخن گفتن چهرههایی چون روحانی هراس دارند. هراس خالصسازان داخلی نه از جهت تغییرات مبنایی در سیاست خارجی و کنار گذاشته شدن شعارها و آرمانهای انقلابی، بلکه از جهت نگرانی از کنار گذاشته شدن خودشان و پایان بهرهمندی از مناصب و مواهب قدرت تحتعنوان وفاداری و پایداری بر شعارها و آرمانهاست.
کاسبان تحریم نیز در این هراس با کاسبان ایدئولوژی مشترکند (چنان که شاخصترین آنان هفته گذشته پردهپوشی را کنار گذاشت و هرچه عقده از رفع تحریمها و برجام داشت، در توئیتی علیه روحانی خالی کرد). هراس سرنگونیطلبان خارجنشین نیز، همچون همیشه از آن است که گرایش ایران به میانهروی و عادیسازی، جمهوری اسلامی را یکبار دیگر (و اینبار به شکلی راهبردی و مبنایی) از انزوا بیرون آورد و در نتیجه، دولتهای اروپایی و آمریکایی هم به جای هزینه بیحاصل برای اپوزیسیون پرمدعا و ناتوان، وارد فاز همکاری و سرمایهگذاری در ایران شوند و طبعاً، نهفقط رویای براندازی، که فاندها و منابع آنان نیز بر باد میرود.
ازاینروست که همزمان با نمایندگان و رسانههای پرسروصدا و هیاهوگران راست افراطی داخلنشین، کانالها و رسانهها و سخنگویان راست افراطی خارجنشین نیز مدام به میانهروها و اصلاحطلبان و بهویژه چهرههایی چون حسن روحانی میتازند. اگر روزنامهها و رسانههای تندرو داخلی هر روز به بهانهای با کلمات «بنفش»، «خسارت محض»، «دهه برباد رفته» و امثال آن، تیتر میسازند و کلمات و ترکیبهای تازه میپردازند؛ تندروهای خارجی هم، هر روز به بهانهای سراغ «حافظه تاریخی» میروند تا بهزعم خود، هویت و ماهیت واقعی میانهروها و اصلاحطلبان را افشا کنند.
هرچه باشد، آنها نیز همچون جامجمنشینان و کیهاننویسان در افشای «هویت» و نمایش «نیمهپنهان» مخالفان ید طولایی دارند. روحانی بیش از همه میانهروها، هدف و سوژه این حملات است. بااینحال، او هراسی از حملات هیاهوگران و کابوسزدگان ندارد؛ حتی اگر هر ماه برای محاکمه او همایش گذارند یا در مجلس ماجرای درگذشت پسرش را چون پیراهنی خونین بر سر دست بلند کنند. تحمل چنین حملاتی برای هر میانهرویی، هر اصلاحطلبی و هر روزنهگشایی شرط سیاستورزی است.
چنین نیرویی و چنین رویکردی، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، همواره متهم به وسطبازی، وابستگی، خودباختگی و فقدان شجاعت و صراحت است. حال آنکه شجاعت واقعی، نه در شعارهای رادیکال و نمایش وفاداری و پایداری یا مخالفخوانی و مرگخواهی، بلکه در دیدن واقعیت، پذیرش واقعیت و گشودن روزنهای در شرایط سخت است. اولین شرط روزنهگشایی نیز، باور به سختی و دشواری وضعیت تا حد محدودیت و مسدودیت کامل است.
وقتی این گزاره به باور تبدیل شد؛ تازه میتوان از امکان گشایش و روزنهگشایی سخن گفت. روحانی در سخنان اخیر خود، چنین گفته است؛ اما باید دید تصمیمسازان و تصمیمگیرندگان اصلی قدرت نیز، آماده دیدن و شناختن واقعیت هستند یا آنکه همچنان به شنیدن قصههای خوابآور وارونهسازان و بهرهمندان وضعیت موجود ادامه خواهند داد…
۱۷۱۷
کد مطلب ۲۱۵۷۵۴۹
- خرید ارزان بلیط هواپیما از ۹۰۰ ایرلاین رزرو ارزان ۱.۵ میلیون هتل در سراسر دنیا خرید آنلاین بلیط قطار با بهترین قیمت انواع تورهای مسافرتی، برای هر نوع سلیقه اخذ ویزای آنلاین ۵۰ کشور در کوتاهترین زمان صدور فوری انواع بیمه مسافرتی داخلی و خارجی
-
رویکرد حسن روحانی می تواند راه مسدود سیاست خارجی را باز کند
-
روحانی: نباید خوشبینانه خطر حمله اسرائیل را نادیده بگیریم
-
عبور «حلقه سخت نظام» از «نظام»/ ابتدا توهین به رئیس جمهور سپس خرده گیری به دفتر رهبر انقلاب به خاطر حجاب یک شهید چه پیامی دارد
-
عبور «حلقه سخت نظام» از «نظام»/ ابتدا توهین به رئیس جمهور سپس خرده گیری به دفتر رهبر انقلاب به خاطر حجاب یک شهید چه پیامی دارد




























