درون را بنگرید و حال را / قورباغه چینی در چاه حکمرانی ایران؛ هشدار برای توقف تئوری توطئه / ناتوانی نخبگان داخلی در تشخیص ریشه‌های درونی بحران
درون را بنگرید و حال را / قورباغه چینی در چاه حکمرانی ایران؛ هشدار برای توقف تئوری توطئه / ناتوانی نخبگان داخلی در تشخیص ریشه‌های درونی بحران

شاید عقلایی‌ترین راه آن باشد که نخست در جست‌وجوی آن‌چه از شماست که بر شماست، برآیید، سپس در نقش دست نامرئی بیگانگان شوید… بسیاری از مشکلات ایران امروز، درونی هستند و ریشه در بدکارکردی‌ها و کژکارکردی‌ها و ناکارکردی‌های مدیریتی، شیوه و روش حکومت‌مندی و سیاست‌ورزی، نارسایی‌های ساختاری و قانونی، و اقطاب قدرت ناهمسو و ناهم‌زبان، […]

درون را بنگرید و حال را / قورباغه چینی در چاه حکمرانی ایران؛ هشدار برای توقف تئوری توطئه / ناتوانی نخبگان داخلی در تشخیص ریشه‌های درونی بحران

شاید عقلایی‌ترین راه آن باشد که نخست در جست‌وجوی آن‌چه از شماست که بر شماست، برآیید، سپس در نقش دست نامرئی بیگانگان شوید… بسیاری از مشکلات ایران امروز، درونی هستند و ریشه در بدکارکردی‌ها و کژکارکردی‌ها و ناکارکردی‌های مدیریتی، شیوه و روش حکومت‌مندی و سیاست‌ورزی، نارسایی‌های ساختاری و قانونی، و اقطاب قدرت ناهمسو و ناهم‌زبان، دارند. اندکی در محاسبه‌ی نفس شوید، شاید حال بد مام وطن را از حال و قال بد خود بیابید و با تیمار خویش، مرهمی بر روح بیمار و جسم خسته‌ی ایران بگذارید، اندکی به دور و اطراف نه چندان دور خود بنگرید، شاید آن جفا که با مام وطن کرد (و می‌کند) را در آشنا ببینید

گروه اندیشه: دکتر محمدرضا تاجیک در یادداشتی که در جماران منتشر کرده، یک هشدار تحلیلی و انتقادی را مطرح می کند با استفاده از الگوی تاریخی ناآرامی‌های اجتماعی در غرب (آمریکای دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰) به تحلیل وضعیت بحرانی فعلی ایران می‌پردازد. نویسنده معتقد است که حال جامعه ایران خوب نیست و دلیل این ناخوشی را در بحران مشروعیت، ناهمسویی مدیریت داخلی و ناتوانی تصمیم‌گیران در تشخیص و اجماع بر سر ریشه‌ها و راه‌حل‌های مشکلات داخلی می‌داند. تاجیک با صراحت اعلام می‌کند که حال جامعه، فرهنگ، سیاست و اقتصاد ایران خوب نیست. او تصمیم‌گیران و نخبگان را به "قورباغه چینی در قعر چاه" تشبیه می‌کند که یا نشانه‌های ناخوشی را نمی‌بینند، یا بر سر تشخیص علت (سمپتوم) و درمان آن با هم اختلاف نظر دارند. تاجیک برای روشن شدن وضعیت ایران، به ناآرامی‌های دهه‌های ۱۹۶۰ آمریکا اشاره می‌کند. در آن دوران، روشنفکران محافظه‌کار (مانند دانیل بل) پایان ایدئولوژی و طبقات را به دلیل جامعه مصرف‌گرا و رفاه نسبی اعلام کرده بودند، اما ناگهان شاهد شورش‌ها و ناآرامی‌های غیرمنتظره شدند. علت‌یابی ناآرامی‌های مدرن نشان می داد که دلیل این شورش‌ها، نه فقر، بلکه مطالبات کیفی‌تر و پسانامادی‌گرایانه نسل جدید بود (نظریه هرم نیازهای مزلو: پر شدن شکم، فریاد گرسنگی ذهن). رفاه نسبی خود منشأ مخالفت‌های تازه شد؛ کارگران و جوانان به دنبال معنا، محتوا و روابط انسانی عمیق‌تر بودند. از نظر تاجیک این ناآرامی‌ها نشان داد که دشمن صرفاً کمونیسم نیست، بلکه "حمله گسترده و منسجم" به خود نظام شرکتی آمریکا است که مشروعیت آن به شدت زیر سؤال رفته بود. در ادامه تاجیک با انتقاد به تدبیرگران اوضاع در ایران، با توجه به الگوی تاریخی غرب، به تصمیم‌گیران ایرانی هشدار می‌دهد که در بحران عدم قطعیت، باید از تئوری توطئه (که آن را "توطئه‌ای علیه واقعیت" می‌خواند) دست بردارند و به جای فرافکنی مشکلات به بیگانگان، ریشه‌ها را در درون کشور جستجو کنند. او مشکلات کنونی ایران را درونی می‌داند و معتقد است این مشکلات ریشه در بدکارکردی‌ها و ناکارآمدی‌های مدیریتی، شیوه حکمرانی و نارسایی‌های ساختاری دارد. تاجیک نخبگان را به محاسبه نفس دعوت می‌کند تا ریشه حال بد وطن را در حال و قال بد خودشان بیابند. این مطلب در زیر از نظرتان می گذرد:

****

حال جامعه خوب نیست، حال شما هم – حتی زمانی که تظاهربه سرخوشی می کنید – خوش نیست، حال فرهنگ، سیاست )داخلی و خارجی(، اقتصاد،محیطزیست، خوش نیست، حال ایران خوش نیست. شاید ازفرط ناخوشی یا خوشی، ناخوشی را نمی بینید و حکایتتان همچون حکایت قورباغه ی چینی گشته که تا درقعر چاه است، نه تصویری از چاه دارد ونه ازبیرون چاه، واز این رو، یا اساسا سمپتوم های این ناخوشی را نمی بینید، یا اگرمی بینید درتشخیص نوع و جنس و سبب و عوارض و علاج آن با هم یگانه نمی شوید، و همچون اطبای اجتماعی و سیاسی که حبل المتین ازآنان می گوید، چون بربالین مام وطن گرد می آیید، هرکدامتان بهره تشخیص و عالجی متفاوت می گردید.

یک

دهه‌ی ۱۹۵۰، روشن‌فکران محافظه‌کار به این باور رسیده بودند که می‌توانند پایان ایدئولوژی و انقراض طبقاتی را به‌همراه آن اعلام کنند. دنیل بل، سال ۱۹۵۶ تصریح کرد کارگر آمریکایی اهلی شده است. مسلما نه به‌واسطه‌ی انتقادهای مارکس یا فقر زندگی یا انضباط ماشین‌ها، بلکه به‌واسطه‌ی جامعه‌ی مصرف‌گرا و امکان زندگی بهتری است که به‌مدد دستمزد خود، دستمزد ثانویه‌ی متعلق به همسر شاغلش و تسهیلات اعتباری آسان نصیبش شده است. فکر کارگر حتی در صورت عدم‌رضایت از شرایط کار و با وجود فوران‌های پراکنده‌ی گاه‌وبیگاه خشم به نزاع‌طلبی منجر نمی‌شود، بلکه سمت فانتزی‌های گریزگرا مثل داشتن کارگاه مکانیکی، مرکز پرورش بوقلمون، پمپ بنزین، و کسب‌وکار کوچک برای خود می‌رود.

همه‌چیز آرام بود و ناگهان ترق‌وتوروق! در ابتدا همه گیج و مبهوت بودند و نمی‌فهمیدند چه خبر است. در این‌جا لازم است شگفتی عظیم و دردآوری را که جنبش‌های دهه‌ی ۱۹۶۰ برای کسانی که قاطعانه نسبت به افول تضاد طبقاتی در جامعه‌ی مصرف‌گرا باور داشتند، تصور کنیم. عده‌ای که از این شورش، شوریده شده بودند، شورشیان را به ناسپاسی متهم می‌کردند... اما دقیقا چه می‌خواستند؟ سروصدا و جنجال! و چگونه دوباره شورش می‌کردند؟ این یک راز بود. همه دنبال تبیین مسئله بودند؛ مردم درباره‌ی شورش تئوری می‌بافتند و آن را علت‌یابی می‌کردند.

دو

این ناآرامی‌ها، ابتدا به شکاف نسلی ربط داده می‌شد. کارگران جدید جوان‌تر، کم‌صبرتر، ناهمگون‌تر، پرمدعاتر از حیث نژاد و انعطاف‌پذیری کم‌تری نشان می‌دادند و چشم‌اندازهای تازه‌ی جوانان امریکایی دهه‌ی ۱۹۷۰ را با خود وارد کارخانه کردند. بعد چه شد؟ روان‌شناسان به بحث‌های جاری ورود کردند. «آبراهام مزلو» با اشاره به طرح معروف خود به‌نام «هرم نیازها»، بر این نظر شد که انسان‌ها پس از رفع نیازهای اولیه‌شان، به آن بسنده نمی‌کنند: شکم‌شان که پر شد، ذهن‌شان فریاد گرسنگی سر می‌دهد.

نشریه‌ی «هاروارد بیزنس ریویو»، در گزارشی از تجربه‌های زندگی جمعی، می‌نویسد: «نسل جوان فراتر از دستمزد و شغل، در آرزوی چیزهای دیگر و روابط انسانی عمیق‌تر است. به همین منوال، انتظارات کارگران بیش‌تر شده و بعد کیفی‌تر به خود گرفته است. آنان، از مشاغل خود چیزی فراتر از درآمد می‌جویند: روابط بین‌فردی، محتوا، معنا، گذار به وضعیت ذهنی پساماتریالیستی…. رفاه مادی نسبی به‌نحوی که بل مدعی بود در راستای بهره‌کشی از مزدبگیران است، به‌عنوان منشا مخالفت‌های تازه شناخته ‌شد. »

سه

به اقتضای این دیدگشت‌های متفاوت تحلیلی، تدبیرهای بسیار گوناگونی پیشنهاد شد: برخی بر حفظ وضعیت موجود و حتی سخت‌ترکردن نظام‌های انضباطی با وجود خطر تهدید ناآرامی و امتناع و تخطی اصرار ورزیدند، و عده‌ای نیز، بر مشارکت با نوید هم‌سویی منافع، بیگانگی کم‌تر و بهره‌وری بیش‌تر، یا خودانضباطی، یا ایجاد بحران مصنوعی برای مطلوب جلوه‌دادن وضعیت موجود، یا طرح یک گفتمان ضدرفاهی، و «فرهنگ فقر»، یا افزایش ضربه‌گیرها، یا افزایش هزینه‌ی شورش نسبت به سود آن، یا نابودی اشکال تثبیت‌شده‌ی هم‌بستگی اجتماعی و سیاسی، یا برقراری انضباط در عرصه‌ی درونی، از رهگذر گشودن عرصه‌ی بیرونی در برابر ناامنی و بحران، و یا توسل به دست نامرئی آدام اسمیتی، تأکید نمودند.

محافظه‌کاران رادیکالی هم‌چون «لونیس پاول»، طراح جنگ ایده‌ها شدند و در پرتو این اصل که «ایده‌ها به جنگ‌افزار می‌مانند»، مدعی شدند که فقط با یک ایده می‌توان به جنگ ایده‌ی دیگر رفت و جنگ ایده‌ها و ایدئولوژی‌ها درون طبقه‌ی جدید و نه علیه آن درمی‌گیرد. به‌جای این‌که خود را فی‌البداهه روشن‌فکر بنمایید، بهتر آن است که ضدروشن‌فکران متواری را به‌کار بگیرید.

چهار

اما حتی امثال پاول که در جمله‌ی آغازین یادداشت محرمانه‌ی اوت ۱۹۷۱ خویش خطاب به معاون رئیس بازرگانی امریکا، نوشته بود: «هیچ آدم دارای اندیشه‌ای دیگر تردیدی ندارد که نظام آمریکا هدف حمله‌ی گسترده واقع شده است»، و پیش‌تر نیز، یادداشت دیگری با عنوان جنگ سیاسی نوشته بود و توصیه‌هایی را در باب مبارزه‌ی ایدئولوژی‌محور جهانی علیه کمونیسم به کاخ سفید ارائه کرده بود، این‌بار می‌دانستند که دشمن همان دشمن نیست.

نبرد مورد بحث در خود آمریکا اتفاق افتاده بود و دیگر محدود به چند عامل مسکو نبود: «ما با حملات پراکنده و موردی از سوی گروه نسبتا کوچکی از افراطیون یا حتی از یک اقلیت سازمان‌یافته‌ی سوسیالیست سروکار نداریم. بلکه، حمله به نظام شرکتی فراگیر بوده و به‌شکل منسجمی دنبال می‌شود. روزبه‌روز فراگیرتر شده و افراد تازه‌ای را جذب می‌کند».

واقعیت این بود که در تاریخ آمریکا، سرمایه‌داری و نهادهای وابسته هرگز تا این اندازه به باد انتقاد گرفته نشده بودند و حس دشمنی نسبت به آن‌ها هیچ زمانی تا این اندازه فراگیر نشده بود. چنان‌که «دیوید راکفلر»، بانکدار امریکایی، سال ۱۹۷۱ گفت، «اغراق نیست که بگوییم در حال حاضر، نظام شرکتی در آمریکا با بیشترین نارضایتی عمومی از دهه‌ی ۱۹۳۰ تاکنون روبه‌روست. ما را مسئول زوال وضعیت کارگران، فریفتن مصرف‌کنندگان، نابودی محیط‌زیست و مایوس‌کردن نسل جوان می‌دانند».

«جیمز روش» مدیرعامل «جنرال موتورز»، در تأیید صحبت‌های او، از فضای بحرانی بسیار خصمانه علیه شرکت آزاد ابراز تأسف کرد. یک جامعه‌شناس سال ۱۹۷۷ گفته بود، «مشروعیت نظام شرکتی طی یک دهه‌ی گذشته، افت شدیدی کرده است». «دیوید ووگل» و «لئونارد سیلک»، به بحران عمیق اعتماد و فقدان ایمان اشاره می‌کنند. برخی دیگر از بحران هژمونی امریکا سخن گفتند. (ن.ک. به گرگوآر شاماتو، جامعه‌ی حکومت‌ناپذیر)

پنج

در پرتو این تمهید تجربی، می‌خواهم به اهالی تدبیر ایرانِ امروز بگویم، حال جامعه خوب نیست، حال شما هم – حتی زمانی که تظاهر به سرخوشی می‌کنید – خوش نیست، حال فرهنگ، سیاست (داخلی و خارجی)، اقتصاد، محیط‌زیست، خوش نیست، حال ایران خوش نیست. شاید از فرط ناخوشی یا خوشی، ناخوشی را نمی‌بینید و حکایت تان هم‌چون حکایت قورباغه‌ی چینی گشته که تا در قعر چاه است، نه تصویری از چاه دارد و نه از بیرون چاه، و از این‌رو، یا اساسا سمپتوم‌های این ناخوشی را نمی‌بینید، یا اگر می‌بینید در تشخیص نوع و جنس و سبب و عوارض و علاج آن با هم یگانه نمی‌شوید، و هم‌چون اطبای اجتماعی و سیاسی‌ که حبل‌المتین از آنان می‌گوید، چون بر بالین مام وطن گرد می‌آیید، هرکدامتان به ره تشخیص و علاجی متفاوت می‌گردید و برخی از شما، هم‌چون علمای طبیعت زمان حبل‌المتین، بیماری را «قوت روساء» و مداوا را «مقاومت با این قوه‌ی جابره» می‌شناسید، و بعضی دیگرتان، مرض را «عبودیت و بندگی» رعایا و علاج را «حریت و آزادگی» آنان (روشنقکران سیاسی)، بیماری را «قدرت بزرگان» و شفا را «اقتدار ملت» (حکما), مرض را «غلبه‌ی زور و تسلط» و مداوا را «غلبه‌دادن شریعت و قانون (علمای حقوق)، مرض را «شرکت بزرگان در جبروت خداوند» و علاج را «توحید نمودن و اختصاص جبروت و عظمت… باری جل جلاله» (الهیون)، بیماری را «جهل و نادانی» و علاج را «انتشار علم و ادب (ادبا)، مرض را «سوء اخلاق روساء» و علاج را «اصلاح اخلاق ملت و روساء» (اخلاقیون)، درد را «به‌بندکشیدن رقاب ملت» و دوا را «سر باز زدن از ذلت و بندگی» (آزادی‌خواهان)، مرض را «استعلای روساء» و علاج را ذلیل‌کردن متکبران» (کملین)، درد را «حب حیات» و دوا را «میل به مردن و راحت ابدی» (فدائیان)، بیماری را «خودپرستی» و دارو را «نوع‌دوستی و ترجیح منافع عمومی بر فوائد شخصی» (انسان‌دوستان)، بیماری را «جبن و خوف» و علاج را «قوت قلب» (شجاعان)، مرض را «تزلزل» و علاج را «اطمینان و امنیت» (مصلحان)، مرض را «متابعت اقوال اشخاص» و علاج را «استشاره» یا مشورت»(سوسیالیست‌ها)، تشخیص می‌دهید، و بدین‌سان، مام وطن را رو به قبله می‌دارید.

شش

افزون بر این، می‌خواهم بگویم: گاه برای درک و تدبیر یک ناوضعیت (وضعیت از کوره‌درفته)، باید درون را نگریست و حال را، نی برون و قال را…. توسل به تئوری توطئه، در واقع، توطئه‌ای است علیه واقعیت و علیه خویشتن…. شاید بهترین راه در شرایط عدم‌قطعیت و بحرانی آن باشد که نخست یک قدمی خود را درست ببینید و بروید، سپس نگاه خود را متوجه دوردست‌ها نمایید…. شاید عقلایی‌ترین راه آن باشد که نخست در جست‌وجوی آن‌چه از شماست که بر شماست، برآیید، سپس در نقش دست نامرئی بیگانگان شوید… بسیاری از مشکلات ایران امروز، درونی هستند و ریشه در بدکارکردی‌ها و کژکارکردی‌ها و ناکارکردی‌های مدیریتی، شیوه و روش حکومت‌مندی و سیاست‌ورزی، نارسایی‌های ساختاری و قانونی، و اقطاب قدرت ناهمسو و ناهم‌زبان، دارند. اندکی در محاسبه‌ی نفس شوید، شاید حال بد مام وطن را از حال و قال بد خود بیابید و با تیمار خویش، مرهمی بر روح بیمار و جسم خسته‌ی ایران بگذارید، اندکی به دور و اطراف نه چندان دور خود بنگرید، شاید آن جفا که با مام وطن کرد (و می‌کند) را در آشنا ببینید.

۲۱۶۲۱۶

کد مطلب ۲۱۵۴۶۸۶

    خرید ارزان بلیط هواپیما از ۹۰۰ ایرلاین رزرو ارزان ۱.۵ میلیون هتل در سراسر دنیا خرید آنلاین بلیط قطار با بهترین قیمت انواع تورهای مسافرتی، برای هر نوع سلیقه اخذ ویزای آنلاین ۵۰ کشور در کوتاه‌ترین زمان صدور فوری انواع بیمه مسافرتی داخلی و خارجی
  • درون را بنگرید و حال را / قورباغه چینی در چاه حکمرانی ایران؛ هشدار برای توقف تئوری توطئه / ناتوانی نخبگان داخلی در تشخیص ریشه‌های درونی بحران

    درون را بنگرید و حال را / قورباغه چینی در چاه حکمرانی ایران؛ هشدار برای توقف تئوری توطئه / ناتوانی نخبگان داخلی در تشخیص ریشه‌های درونی بحران