در تاریخ اندیشه دینیِ ایران، روایتهایی هست که نه برای قضاوت شتابزده، بلکه برای فهم «اخلاق اختلاف» اهمیت دارند؛ حکایتهایی که نسبت فقیه با قدرت، با پول، و با رأی مخالف را روشن میکنند. یکی از این روایتها، حکایتی است از آخوند خراسانی در اوج منازعات فکری پیرامون مشروطه؛ روایتی که نه در منابع جدلی، […]
در تاریخ اندیشه دینیِ ایران، روایتهایی هست که نه برای قضاوت شتابزده، بلکه برای فهم «اخلاق اختلاف» اهمیت دارند؛ حکایتهایی که نسبت فقیه با قدرت، با پول، و با رأی مخالف را روشن میکنند. یکی از این روایتها، حکایتی است از آخوند خراسانی در اوج منازعات فکری پیرامون مشروطه؛ روایتی که نه در منابع جدلی، بلکه در کتابی خاطرهنگارانه از زبان حاج سید موسی شبیری زنجانی نقل شده است.
به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، سیدموسی شبیری زنجانی، از مراجع و استادان برجسته فقه و اصول در قم، از چهرههایی است که روایتهایش عموما با وسواس سندی، پرهیز از اغراق، و توجه به لایه اخلاقی رفتار فقها همراه است. او که خود به وثاقت خبر واحد باور ندارد، در نقل خاطرات نیز بر نقلهای متکثر و مورد اعتماد تکیه میکند. حکایتی که در ادامه میآید، دقیقا با همین ملاحظه نقل شده است: با ذکر اسناد، ناقلان، و نام شاگردان نزدیک آخوند خراسانی.
حکایت آخوند و طلبه ضدمشروطه
در کتابی که راجع به مرحوم آخوند نوشته شده است، با سند خیلی معتبر نقل کرده از آقای آسید محمود شاهرودی، از آقای نائینی، و نیز از آسید عبدالله شیرازی " نقل از آقا ضیاء، و همچنین از آشیخ محمد رشتی، از پدرش آشیخ عبدالحسین. سه نفر از اصحاب مرحوم آخوند آقای نائینی، آقای آقا ضیاء و آقای آشیخ عبدالحسین رشتی ناقل قصهاند.
میگوید: مرحوم آخوند که به وجوب تأیید مشروطه حکم کرد، یکی از شاگردان فاضل او از وی برید و به مرحوم آسید محمدکاظم متصل شد. بریده شده بود که هیچ، سبّ و لعن هم میکرد. روزی اهالی محله همین طلبه میآیند و وارد منزل این شخص میشوند.
آنها مرید و مقلد مرحوم آخوند بودند. هشتاد سکه هم آورده بودند و صاحب خانه هم وضعش خوب نبوده و از او میخواهند که با او پیش مرحوم آخوند بروند. گفتند اینها را به مرحوم آخوند میدهیم و از ایشان اجازه میگیریم تا هشتاد سکه را به همان شخص بدهند، منتها با امر مرحوم آخوند. آنجا میآیند و میگویند که هشتاد سکه آوردهایم و میخواهیم با شما برویم از آقای آخوند اجازه بگیریم و به شما بدهیم. این طلبه میماند که چه کار کند. با مرحوم آخوند اینجور معامله کرده و حالا هم گرفتار است. بالاخره هرچه بود، به خودش فشار میآورد و با آنها به منزل مرحوم آخوند میرود.
وارد منزل مرحوم آخوند میشود. مرحوم آخوند میفهمد که او برای ادای احترام به منزل ایشان نیامده. او احتیاج دارد که آمده است! تا وارد میشود، احترام فوقالعاده به او میکند و او را کنار دست خودش مینشاند. مرحوم آخوند در گوشش میگوید که چه کاری از دست من بر میآید؟ او میگوید که هشتاد سکه آوردهاند و میخواهند با اجازه شما آنها را به من بدهند. سپس فوری به آن اشخاص اشاره میکند و میگوید: آن کیسه را بیاورید خدمت مرحوم آخوند. کیسه را میآورند. مرحوم آخوند به کیسه دست نمیزند و به آنها میگوید: شما با بودن چنین شخص فاضل و متقی، چرا پیش من آمدید؟ مگر نمیدانید دست او دست من است. هرچه ایشان تقریر کند، تقریر من است. به کیسه پول دست هم نمیزند و میگوید باید خدمت ایشان باشد.
اصحاب که میبینند آخوند خیلی به او احترام گذاشته، احتمال میدهند که او را نشناخته باشند. از او میپرسند که آقای طباطبایی حالشان چطور است؟ مرحوم آخوند که میخواسته درس اصولش را بنویسد، کاغذ و قلم را روی زمین میگذارد و فوری میگوید: من از درس برمیگشتم – یا به درس میرفتم – توی راه خدمت آیتالله طباطبایی شرفیاب شدم. جویای حال شدم و الحمدلله حالشان خوب است.
بعد که بلند شدند و رفتند، مرحوم آخوند برخلاف همیشه این دفعه تا دم در آن شخص را بدرقه کرد. آنها که رفتند، مرحوم آخوند به اصحاب میگوید: اگر ما تأیید مشروطه را بر خود لازم میدانیم و آقای طباطبایی هم حرام میداند، دو اختلاف نظر است مثل سایر امور جزئی، معنا ندارد در اختلاف نظر بین دو فقیه شما بیایید دخالت کنید. این جهت ندارد. این اختلاف نظری است. شما به چه مناسبت دخالت میکنید؟ آنها میگویند: آقا! این آقایی که الآن رفت، شما را لعن میکند. ایشان میفرماید: من به کتب فقهی فقها مراجعه کردم و آنها را فحص کردم، ولی در هیچ یک از اینها ندیدم که بگویند از شرایط استحقاق سهم امام ارادت به آخوند خراسانی است!
این قصه گذشت. روز بعد همین آقایان که جزء اصحاب آخوند بودند و هم آقایان ثلاث [۱] در خدمت مرحوم آخوند بودند که آن شخص میآید و ادای احترام و تشکر میکند. مرحوم آخوند ناراحت میشود و میگوید: آقا عقیده شما این است که این راهی که ما میرویم، خلاف واقع است. شما تا این عقیده را دارید، وظیفه دینیتان همین است. شما برای وجهی که ما دادیم، نباید از عقیدهتان برگردید. من هم شما را آدم فاضل و با تقوا میدانم. مادامی که من اینجور اعتقاد دارم، باید محبت شما را داشته باشم و شما هم مطابق عقیدهتان باید عمل کنید. شما یک وظیفه شرعی دارید، من هم یک وظیفه شرعی. هیچکدام نباید این حسابها را دخالت بدهیم. مرحوم آخوند آدم عجیبی بود!
پینوشت
۱- آقای نائینی، آقا ضیا و شیخ عبدالحسین رشتی.
منبع حکایت: حاج سید موسی شبیری زنجانی، «جرعهای از دریا»، جلد اول، قم: موسسه کتابشناسی شیعه، چاپ هشتم، زمستان ۱۳۹۹، صص ۵۲۵-۵۲۳
کد مطلب ۲۱۵۵۸۱۴
- خرید ارزان بلیط هواپیما از ۹۰۰ ایرلاین رزرو ارزان ۱.۵ میلیون هتل در سراسر دنیا خرید آنلاین بلیط قطار با بهترین قیمت انواع تورهای مسافرتی، برای هر نوع سلیقه اخذ ویزای آنلاین ۵۰ کشور در کوتاهترین زمان صدور فوری انواع بیمه مسافرتی داخلی و خارجی
-
چرا با پیشرفت علم، انسان همچنان به دین نیاز دارد؟
-
شنیدن، زبانی که کودک با قلب میفهمد
-
تکنیکهای طلایی شاد زیستن در زندگی مشترک
-
دعای همیشگیِ قنوت آیتالله العظمی خوئی
-
سخن چینی در قرآن؛ از نکوهش الهی تا پیامدهای اجتماعی





























